بدون عنوان
خلاصه بعده اونروز ما پزشکمونو عوض کردیم.تو بچه خوبی بودی با مامان سازگار بودی نه تهوع ونه بی حالی داشتم فقط دلم اب البالو با گلپر والوچه ترشو لواشک می خاست همه چی خوب بود تا اینکه 7/5/88 مامان من رو بردیم بیمارستان شرکت نفت .مامانی خوب نبود گفتند سرطان داره و روزگار سیاه من شروع شد. پسرم روزهای پر التهاب وسختی بود من وخاله مژگان ثانیه ها رو به تلخی می گذروندیم وحتی نمی تونی تصور کنی چه لحظه هائی بود .12/6/88 شب من بی خواب شدم دلهره عجیبی داشتم صبح بیدار شدم و شنیدم که تنها یاور ومونسم یعنی مادرم ساعت 12 شب 12/6/88 رفته بهشت .......هیچ کس نمیتونه اون ثانیه ها رو درک کنه ولی ....... سخت نه جانکاه بود .میدونی پسرم هیچ کس نتونست ذره ای از غم بی مادری من رو کاهش بده حتی بعضی ها نمک روی زخمم پاشیدن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی